توسط : پایگاه شهید مهدی مکارچیان

امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود فردا زخون عاشقان این دشت دریا میشود
امشب كنار یكدگر نشسته ال مصطفى فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا میشود
امشب بود برپا اگر این خیمه ثاراللهى فردا بدست دشمنان بركنده از جا میشود
امشب صداى خواندن قرآن بگوش آید ولى فردا صداى الامان زین دشت برپا میشود
امشب كنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود
امشب رقیه حلقه زرین اگر دارد بگوش فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود
امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان فردا كنار علقمه بیدست سقا میشود
امشب گرفته در میان اصحاب اما خویش را فردا عزیز فاطمه بىیار و تنها میشود
امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بود فردا زینبین خولى و دیر نصارى میشود
خدا كند نرود امشب و سحر نشود كه شام زینب غمدیده تیره تر نشود
خدا كند نشود صبح این شب عاشورا خدا كند كه سحرگاه جلوه گر نشود
گر غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است
دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است
مجموعه ی تقوا و، ایثار ابالفضل است
در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است
آری ادبش را او از، ام بنین دارد
صد خادم درباری، چون روح الامین دارد
از قامت او پیدا، روی پدرش باشد
هر خصم فراری از، تیغ و سپرش باشد
نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد
خورشید حسین است و، این هم قمرش باشد
شد ماه بنی هاشم، تنها لقب عباس
مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس
تیغ و علمِ حق است، تیغ و علم عباس
لرزه به جهان افتد، با هر قدم عباس
در پای نهال دین، چون ریخت دم عباس
محشر به کف زهراست، دست قلم عباس
تا دست جدای او در، حشر عیان گردد
هر عبد گنهکاری، بخشیده به آن گردد
ای کاش بیایم من، تا به حَرَمت ساقی
بر مادر تو زهرا، دادم قسَمت ساقی
یک روز بمیرم من، زیر قدمت ساقی
بنما نظری گردم، سیراب یمت ساقی
از باده ی تو امشب، مستم من و آشوبم
سر بر در میخانه، از عشق تو می كوبم
تو را به دست گرفته به آسمان بدهد
گل محمدی اش را به باغبان بدهد
كه برگهای تو را یك به یك جدا كردند
بغل گرفته به زهرا تو رانشان بدهد
برید صوت تو را نیزه ی حسود كسی
به روی حنجره ات آمده اذان بدهد
تو را بریده بریده صداكند ... ولدَی
اگر كه هلهله ها یك كمی امان بدهد
بغل گرفته تو را و تن تو می ریزد
خودت بگو كه چگونه تو را تكان بدهد
بلند شو پدرت را به خیمه برگردان
وگرنه پیش تن زخمی تو جان بدهد
بلند شو به لبش بوسه دوباره بده
وگرنه بعد تو بوسه به خیزران بدهد
بر نیزه ها تلاوت خورشید دیدنی ست
قران کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه ، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدین جا ، نه کوفیان
من بی نیازم از همه ، تو بی نیازتر
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
علیرضا غزوه
آیینه ی مرد جمل آمد به میدان
یک شیر دل مانند یل آمد به میدان
با سیزده جام عسل آمد به میدان
ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان
باید که قبر خویش را آماده سازید
در دل جگر دارید اگر بر او بتازید
رفته به بابایش که اینگونه شریف است
از نسل پاک صاحب دین حنیف است
قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است
امّا خدایی او سپاهی را حریف است
گوید به او عمّه: به بدخواه تو لعنت
مه پاره ی نجمه! به بدخواه تو لعنت
شاگرد رزم حضرت عباس، قاسم
آمد ولی در هیبت عباس، قاسم
در بازوانش قدرت عباس، قاسم
به به که دارد غیرت عباس، قاسم
عمّامه ی او را عمویش با نمک بست
مانند بابایش حسن، تحتالحنک بست
قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد
این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد
چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد
اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد
ازرق کجا و شیر میدان خطرها
قاسم بُوَد رزمندهی نسل قمرها
وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت
یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت
از میمنه تا میسره روی سرش ریخت
از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت
مثل مدینه کوچه ای را باز کردند
پرتاب سنگ و نیزه را آغاز کردند
نظر